" شرکت فورد میخواست سفارش صندلی ها رو به شرکت های پیمانکار بده " مدیر فروش یکی از شرکتها در روز مصاحبه سرمای بدی خورد و پیش خودش فکر کرد که اگه حتی به جلسه هم بره هیچی عایدش نمیشه " با این حال به سر قرار رفت و وقتی رسید دید که عده ای زیادی نمایندگان شرکت های دیگه هم منتظر ملاقات هستند " دیگه مایوس تر شد " اما باز هم نشست " به خاطر سرما خوردگی ماسکی به صورتش زده بود " میگفت وقتی نوبتش شد که داخل رفت " نماینده تدارکات شرکت فورد که ایشون رو دید بهش گفت : تو با این حالت نمیتونی حرف بزنی " بذار من جای تو حرف بزنم و و جواب سوالاهای خودم رو بدم " مدیر فروش میگه من با سر قبول کردم " و مدیر خرید شرکت فورد موارد تقاضاشو میگفت : و من فقط با سر قبول میکردم " در حقیقت بدون اون که هیچ حرفی بزنم اون روز بیشتر از چند میلیون دلار قرارداد بستم " مدیر فروش میگفت : اگه من اون روز میتونستم حرف بزنم " یقین دارم که مثه بقیه هیچی عایدم نمیشد ... یه وقتایی خیلی بهتر هست که خیلی خیلی خیلی کمتر حرف بزنیم .....